سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همچنان که خورشید و شب با یکدیگر جمع نمی شوند، خدا دوستی و دنیا دوستی با یکدیگر جمع نمی شوند . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط منصوری قزالحصاری در 89/10/6:: 5:24 عصر

انسانهای زیادی بر روی زمین احساس تنهایی می کنند، در این صورت تنها کافی است کمی به عظیم ترین ستاره های جهان هستی بیاندیشند که بسیار درخشانند، اما براساس جدیدترین یافته های اخترشناسان، همه عمر خود را تنها زندگی کرده اند.

به گزارش مهر، شاید فکر کنید برای ساخته شدن ستاره ای با عظمتی چند ده برابر خورشید، به کارخانه ستاره سازی پیچیده و بزرگی نیاز باشد، مانند پرورشگاه عظیم ستاره ای مملو از ستاره های نوزاد که در حال بلعیدن گازهای سحابی های جوشان هستند. با این حال بر اساس یافته های جدید اخترشناسان دانشگاه میشیگان، برخی از بزرگترین ستاره ها در حالی به بزرگترین و بالاترین سطح درخشش و تابناکی خود می رسند که کاملا تنها هستند.

اخترشناسان با استفاده از تلسکوپ فضایی هابل به بررسی هشت ستاره غول پیکر در ابر ماژلانی کوچک که هر یک 20 تا 50 بار بزرگتر از خورشید هستند پرداختند. ابر ماژلانی کوچک یکی از نزدیکترین همسایه های کیهانی کهکشان راه شیری به شمار می رود.

پنج ستاره از این هشت ستاره عظیم هیچ ستاره همسایه ای نداشتند و سه ستاره دیگر در خوشه های کوچکی متشکل از 10 ستاره یا کمتر زندگی می کردند. این یافته نشان می دهد این نمونه از ستاره ها در منطقه ای از فضا رشد می کنند که در آن تنها بوده و خواهر و برادری ندارند.

مطالعه بر روی ستاره های عظیم در درک انسان از چگونگی شکل گیری کهکشانها و حتی چگونگی آغاز حیات بر روی زمین از اهمیت زیادی برخوردار است یک ابرنواختر از میان این ستاره های غول پیکر می تواند عناصر بسیار سنگینی تولید کند که بر روی زمین به وفور دیده می شوند. عناصری که سیاره ها و حیات بر روی زمین را تشکیل داده اند، همانطور که اخترشناس، "کارل ساگان" گفته ما همه بخشی از ستاره ها هستیم.

مباحثات داغی بر سر ابعاد خوشه های ستاره ای و ستاره های عظیمی که در آنها زندگی می کنند وجود دارد. آیا بزرگترین خوشه های ستاره ای باید مالک غول پیکرترین ستاره های جهان باشند؟ دلیل تایید این فرضیه وجود حجم بالایی از مواد پر چگال برای ساختن ستاره های عظیم در خوشه های بزرگ بوده اما مطالعات جدید با این فرضیه در تناقض است.

محققان آگاهند که تعداد محدودی از ستاره ها نمی توانند تمامی واقعیت را در این باره بیان کنند زیرا ممکن است ستاره های انتخاب شده ستاره های یتیمی باشند که از خوشه های بزرگتر جدا شده و به این نقطه از فضا آمده باشند.

بر اساس گزارش دیسکاوری، با وجود اینکه که دو ستاره از نمونه های مورد مطالعه از جایی دیگر از جهان به این نقطه از فضا آمده بودند، بقیه ستاره ها توسط توده ای رقیق از گازها احاطه شده بودند به شکلی که اخترشناسان را به این فکر انداختند که این ستاره ها مدتها است که در این منطقه از فضا حضور داشته اند.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط منصوری قزالحصاری در 89/9/7:: 11:23 صبح

1-پلیس بیرمنگام یک دختر 15 ساله را به جرم هتک حرمت قرآن(سوزاندن قرآن) دستگیر کرد.

به گزارش خبرنگار «تابناک اجتماعی»، یک دختر 15 ساله که اقدام به هتک حرمت قرآن، فیلمبرداری از آن و پخش این فیلم در فیس بوک کرده بود، دستگیر نمود.

بنابر این گزارش، دوست پسر 14 ساله وی نیز که او را به این کار تحریک کرده بود نیز توسط پلیس دستگیر شده است.

این دختر و پسر دو هفته پیش در مدرسه خود اقدام به هتک حرمت یک قرآن انگلیسی کرده بودند.

این اقدام موهن دو نوجوان که به اذعان دیلی میل تحت تاثیر اظهارات کشیش آمریکایی صورت گرفته، با واکنش شدید مسلمانان انگلیس مواجه شده است.

پلیس از بیم واکنش مسلمانان بلافاصله پس از انتشار این فیلم موهن عوامل آن را دستگیر کرده است و پلیس انگلیس از حذف کردن دو صفحه فیس بوک مربوط به این پسر و دختر نوجوان خبر داده است.

پلیس بیرمنگام اعلام کرده است، همچنان نگران واکنش مسلمانان منطقه است چرا که اینگونه اقدامات موجب تحریک پیروان ادیان و مذاهب دیگر می شود.

گفتنی است، اقدامات اخیر کشیش روانی آمریکایی در سالگرد 11 سپتامبر که موجب هتک حرمت قرآن کریم شد، موجی از خشم و نفرت را در میان مسلمانان ایجاد کرد.

2-رسانه های آمریکایی از درگیری فیزیکی حامد حدادی و همسرش و همچنین دستگیری آنها توسط پلیس خبر دادند.

به گزارش ایسنا، سایت my fox Memphis و همچنین آسوشیتدپرس و لس انجلس تایمز در این باره نوشتند: در صبح روز "شکرگذاری" ( thanksgiving)، به دنبال گزارش در مورد درگیری در آپارتمان حامد حدادی بسکتبالیست تیم ممفیس گریزلیز، پلیس محلی به آنجا رفت. پس از این که حرف های حدادی و همسرش تناقص داشتند، هر دو به خاطر گزارش درگیری فیزیکی دستگیر شدند.

پلیس گزارش داده که بریدگی روی یکی از انگشت های دست همسر حدادی و کبودی روی گردن و زیر چشم او وجود داشته است.

حدادی هم به پلیس گفته که همسرش سمت او اشیایی پرتاب کرده و زمانی که او خود را در مکانی محبوس کرده است، از روی نگرانی در را شکانده است. پس از این ماجرا پلیس آنها را برای مداوا به بیمارستان فرستاده است.

سایت ممفیس همچنین اعلام کرده با این وضعیت آینده حدادی در تیم ممفیس نامشخص شده است، کریس والاس مدیر باشگاه ممفیس در این رابطه گفت: باشگاه در این مورد هنوز جوابی نداده اما قرار است یک بیانیه صادر کند
3-شهادت مظلومانه یک پلیس در جریان نجات یک گروگان:
بنابر گزارشی جدیدو داغ، سرهنگ عباسعلی محمدیان گفت: با اعلام فقدان دختری به نام راحله از سوی خانواده اش، بررسی وضعیت این دختر مفقودی در دستور کار کارآگاهان پایگاه هشتم آگاهی تهران قرار گرفت.

وی افزود: 3 روز بعد فردی که خود را پدر پسری به نام یاشار معرفی می کند، در تماس با خانواده دختر، ضمن اظهاراتی تهدید آمیز، با اعلام این که این دختر و پسر به هم علاقه دارند از پدر راحله می خواهد که به ازدواج این دو رضایت داده و در همان موقع با حضور در یکی از دفاتر ازدواج این دو نفر را به عقد یکدیگر در آورد.

محمدیان ادامه داد: خانواده این دختر بلافاصه با حضور در پایگاه هشتم آگاهی تهران در حالی که بسیار مستاصل بوده و به شدت گریه و بی تابی می کردند این تماس تلفنی را به ماموران آگاهی تهران اطلاع می دهند و خواستار نجات دخترشان می شوند.

رئیس آگاهی تهران افزود: دو تن از کارآگاهان این پایگاه با هماهنگی و دستور مقام قضایی برای بررسی وضعیت این قضیه، برای بازداشت و انتقال متهم به آگاهی به منزل این فرد(یاشار) مراجعه می کنند. این ماموران با نشان دادن کارت شناسایی و حکم جلب متهم از پدر یاشار می خواهند که دختر و پسر را تحویل آن ها داده و خود وی نیز همراه آن ها برای ارائه توضیح به آگاهی تهران مراجعه کند.

محمدیان ادامه داد: پدر یاشار نه تنها با ماموران آگاهی همکاری نکرده و از این کار سرباز می زند، بلکه با یکی از افسران این پایگاه درگیر می شود به دنیال درگیری این فرد با ماموران آگاهی، تعداد بسیاری از اقوام این فرد که در داخل منزل بودند نیز وارد ماجرا شده و آن ها نیز با پلیس درگیر می شوند.

محمدیان با اشاره به تعداد بسیار اقوام یاشار، افزود: یکی از افسران ناجا برای آرام کردن اوضاع اقدام به شلیک یک تیر هوایی می کند، که اقوام این پسر با سلاح سرد به سمت ماموران پلیس حمله می کنند که در نهایت یکی از ماموران مجبور به شلیک یک گلوله به پای یکی از حمله کنندگان می شود و در ادامه جریان این درگیری و به علت کثرت مهاجمان و آشفتگی اوضاع، ناگهان یکی از ماموران ناجا با اصابت یک گلوله به گردنش، شهید می شود.

رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ ادامه داد: هویت ضارب گلوله توسط ماموران آگاهی در حال بررسی است.

سرهنگ محمدیان درباره وضعیت سایر مهاجمین و اقوام یاشار گفت: تحقیقات پلیس منجر به دستگیری 9 نفر از مهاجمین که همگی متواری شده بودند شده و تلاش برای دستگیری سایر این افراد ادامه دارد.

گفتنی است، اخبار تکمیلی بزودی از سوی مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ اعلام خواهد شد.

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط منصوری قزالحصاری در 89/9/7:: 11:14 صبح
بهاره رهنما روزنامه خراسان را تا مرز توقیف کشاند
بولتن نیوز:  روزنامه خراسان به خاطر درج مطلبی با عنوان پودر رختشویی به قلم بهاره رهنما بازیگر نام آشنای عرصه سینما و تلویزیون تا مرز توقیف پیش رفت.

به گزارش یک منبع آگاه در معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، روزنامه خراسان پس از درج مطلبی طنز آلود با عنوان پودر رختشویی در ارتباط با قوم لوط و نگاه غیرمتعارف نویسنده به مسائل دینی و معرفتی اخطار شدید و تذکر جدی گرفت.

این منبع با بیان اینکه قرار بود بخاطر همین مطلب روزنامه خراسان توقیف شود افزود: بخاطر برخی مشخصه های ارزشی این روزنامه تصمیم به دادن تذکر جدی به این روزنامه گرفته شد.

وی افزود: دادستانی نیز به منظور احقاق حقوق معرفتی جامعه نه تنها اخطار شدید به این روزنامه داده است بلکه پرونده قضایی برای این نشریه تشکیل داده است.

از زندان تهران تا قفس لس آنجلس:

آن وقت ها به او می گفتند: شاه ماهی هنر ایران. حالا شده است"گل بانو".آن وقت ها ، تهران بود، حالا لس آنجلس. نه تهران، برایش تهران ماند؛ که شد زندان صدایش؛ نه لس آنجلس، لس آنجلس، که شد جایی که"باید مواظب باشی کمتر بهت صدمه بخوره." تهران که بود، ماندنش عجیب بود.21 سال، کنج یک آپارتمان، با صدایی زندانی که" سقف" پیدا کرده بود. وقتی هم رفت، رفتنش عجیب بود:"آنقدر سریع اتفاق افتاد که فرصت فکرکردن" پیدا نکرد. با آدمهایی عجیب. با اسم های مستعار، و با قرار دادهایی در جیب که"از بازی در فیلم " شروع شد و به"چند تا کنسرت" رسید. حالا گوگوش، فائقه آتشین، دور از مسعود کیمیایی، همسرش، در کالیفرنیاست. در لس آنجلس.هنوز هم شعر می خواند، کتاب می خواند، اخبار ایران را دنبال می کند:" فقط بی. بی. سی، گویا و روز" و هنوز که هنوز است، نمی خواهد یک چیزهایی را بگوید:" سعیدی سیرجانی را اینجا نابود کردند. بعد او رفت به ایران و به آن سرنوشت دچار شد. برای همین من در این زمینه نه صحبت کردم، نه می کنم".با گوگوش، از آنچه می خواهد، سخن را آغاز می کنیم.

برای مشاهده مصاحبه روی لینک ادامه مطلب کلیک کنید .

گوگوش در کالیفرنیا چه می کند؟
گوگوش در کالیفرنیا تلاش می کند موانع را از سر راهش بردارد. البته چند روزی است ـ بعد از دو سال که از طریق دادگاه جلوی فعالیت وخواندنم را گرفته بودند ـ توانسته ام از قید قراردادهای تحمیلی آزاد شوم و خوانندگی را از سر بگیرم.

و زندگی چگونه می گذرد؟
نسبت به آن تنش هایی که در 21 سال گذشته ، به دلیل وجود فضای اجتماعی ـ سیاسی حاکم بر ایران داشتم، زندگی ام در آرامش بیشتری می گذرد. در کنار فرزند و نوه هایم. البته اینجا هم تنش هست، ولی تنش های اینجا بیشتر فردی و شخصی است. باید مواظب باشیم به خودمان و دورو بری هایمان صدمه کمتری برسد.

لابد انتظار نداشتید که در اینجا با این مسائل رو به رو بشوید
چرا ، اتفاقا من در ایران که بودم، همیشه این چیزها را در ذهنم پیش بینی می کردم. همین اتفاقاتی را که در این دو سال برایم افتاد، و اصلا همین چیزها بود که مانع می شد پا پیش بگذارم. می گویند هرچه را برای خودت تکرار کنی، برایت اتفاق می افتد. و من گاهی فکر می کنم آنقدر این چیزها را به خودم گفتم و تکرار کردم، که عاقبت اتفاق افتاد.

ولی به هر حال این چیزها ساخته ذهن شما نبود. وجود داشت.
بله وجود داشت. واقعی بود. در اطراف من آدم هایی بودند که برای مال اندوزی از هیچ کاری، فروگذار نمی کردند.حتی به قیمت جعل و دروغ.

درست است که آن آدم هایی که در آمریکا و کانادا برایتان ایجاد مشکل کردند، با ایران هم ارتباطاتی داشتند؟
اگر بگویم آن کسانی که در ایران فعالیت هنری می کنند، با این افراد در این سوی آمریکا، رابطه های اطلاعاتی دارند، باور کردنی است؛ ولی من نمی خواهم این باور را داشته باشم.

اصلا آن " کسانی که در ایران فعالیت هنری" می کنند، چطور سراغ شما آمدند؟ چه شد که بعد از آن همه سال، فکر کردید از ایران بیایید بیرون؟
اگر بگویم که این اتفاق برای من چنان سریع روی داد که فرصت فکر کردن برای قبول یا ردش را پیدا نکردم، شاید باور نکنید. تا قبل از آن، یعنی تا شش هفت ماه پیش از آن، باز از طرف کسان دیگری هم از این پیشنهادها به من می شد که نمی پذیرفتم. حتی نمی خواستم با آنها برخورد بکنم که پیشنهاد را از زبان شان بشنوم.از مسعود خواهش می کردم با آنها صحبت کند و در عین دادن جواب منفی، اصولا ببیند آنها چه کسانی هستند.

چه کسانی بودند؟
ظاهرا از همین هایی که کنسرت می گذارند. ولی من به هر حال پیشنهاد آنها را نپذیرفتم، ولی به یکباره از طریق مسعود به من پیشنهاد کردند که در فیلم بازی کنم.

از طرف برادران شایسته در هدایت فیلم؟
بله، من هم قبول کردم و با هم قرار داد بازی در چهار فیلم را بستیم. شایسته اول اصرار داشت که اسمش برده نشود، بعد وقتی قرار داد را بستیم، در میانه کار دیدم دیگر خودش را کنار کشیده و مرا سپرده به آقایی به نام خوش زبان.

یعنی شایسته قرار داد را بست و گفت اجازه بازیگری شما را هم می گیرد؟
بله، ولی بعد گفت باید بیرون از ایران کار کنیم تا جلوی مزاحمت ها و اشکالاتی که می تواند پیش بیاید ، گرفته شود. گفت بهتر است اینجا نباشیم، کار را تمام می کنیم و اینها را در برابر عمل انجام شده قرار می دهیم. همان کاری که برای دیگر هنرمندان قدیمی کرده بودند. به هر حال چند روز بعد از بستن قرار داد، مسعود از قول شایسته گفت دلت می خواهد در حین بازی در فیلم، چند کنسرت هم بدهی؟ من خیلی سرسری و عادی گفتم: آره، چرا که نه. اگر بشود که خوب است. بد نیست! بد نیست؟ فکرش را بکنید، من یک عمر ، شب ها چه خواب هایی که ندیده بودم و حالا می گفتم: بد نیست! خلاصه به همین دلیل اصلا نمی دانستم در قرار داد ما درباره کنسرت قرار است چه چیزی گذاشته شود. ظرف یک هفته این قرار داد هم بسته شد و ظرف دو سه روز، پاسپورت من آماده شد. آن هم در حالی که من طی بیست سال، حداقل پانزده سال دنبال گرفتن پاسپورت بودم و نشده بود. پول را که دادیم، پاسپورت را دادند.

فکر می کنید اگر در این رابطه نبود، با وجود دادن پول، به شما پاسپورت می دادند؟
اگر می دانستند که برای چنین کاری است، نه، نمی دادند.

نه،حتی به صورتی کلی تر. برای سفر؟
نمی دانم می شد یا نه، چون هر بار که مراجعه می کردم، می گفتند اینقدر بدهکاری و روی گذرنامه ات ممنوعیت وجود دارد. آن پول را به دارایی بده، کاغذ رفع ممنوعیت را بیاور تا ما پیگیری کنیم. من هم نه این پول را داشتم، و نه اصلا پرداخت آن را قبول داشتم. همیشه می گفتم: این پول را به دارایی بدهکار نیستم. بعد هم اگر بدهکار بودم، شامل مرور زمان شده، و اگر هم نشده، وقتی شما می گویید صدای زن حرام است، چرا می خواهید پولش را بگیرید؟

یعنی مالیات بر عمل حرام، منعی ندارد
بله، هزارتوی عجیب و غریبی است. نمی دانم، شاید هم قسمت این طوری بود.

خوش چهره در ایران چکاره بود؟
( با خنده) خوش چهره ، نه،خوش زبان. خوش چهره یک آقایی است که قرار بوده در کابینه جدید وزیر اقتصاد باشد.

بله، ببخشید
خوش زبان در ایران بود، و از اول به اسم دیگری به من معرفی شد.البته نمی خواهم نبش قبر بکنم، ولی یک جوری در دفتر شایسته بود که به نظر عادی نمی رسید.

چه شکلی بود؟
شبیه آقای خیابانی که در گروه ورزش تلویزیون است.

ولی او که نیست؟!
نه، شبیه برادر دوقلویش بود. کت و شلوار تمیزی هم می پوشید.

شما هم سئوال نمی کردید که آقا شما چکاره اید، یا حتی از شایسته نمی پرسیدید که او کیست؟
چرا شایسته گفت ایشان در کانادا اقامت دارند و امور مربوط به سفر ما را انجام می دهند، ولی درواقع اصلا کار به این چیزها نکشید. همه کارها، شاید در طول یک هفته انجام شد. من اول بار او را در مقابل اداره گذرنامه دیدم. آمده بود که به گفته خودش، پاسپورت مرا بگیرد و همان روز برای گرفتن ویزا به سفارت کانادا ببرد. بعد ها خبردار شدم که جای من، در پاسپورتم امضاء کرده. یعنی نوشته بود گوگوش، در صورتی که امضاء من گوگوش نیست. بعد هم با پاسپورت من رفته بود پاریس تا برای برگزاری کنسرت قرار داد ببندد، بعد از دو سه روز هم برگشته بود ایران. بعدها که ما کانادا بودیم ، یک آقایی در پاریس به نام عباسی سرو صدایش درآمد که" گوگوش از طرف جمهوری اسلامی آمده، قبلش هم می خواستند با من قرار دادببندند که من این کار را نکردم." از سر و صداهای این آقا در پاریس بود که من فهمیدم آقای خوش زبان به جای رفتن به سفارت کانادا، به فرانسه رفته و پاسپورت مرا هم نشان این و آن داده که ببینید گوگوش دارد می آید. این هم پاسپورتش. خلاصه من پیش از آن به خاطر مجموعه احوالات روحی و کمی وقت، اصلا سئوال نکردم، فقط شب آخر، و قبل از بیرون آمدن از خانه، شهرام ناظری به من زنگ زد و گفت خیلی راجع به تو با آقای خوش زبان حرف زدم. من گفتم: خوش زبان کی هست؟ او پاسخ داد یک آقایی است و بعد هم با مغلطه، سر و ته حرف را هم آورد و جمعش کرد.

با هم از تهران بیرون آمدید؟
بله، این آقا همراه ما بود به اضافه یک آقا و دو خانم دیگر. من هیچ کدام را نمی شناختم. فقط شایسته در فرودگاه به من گفت شما خیالتان راحت باشد. من خودم را به شما می رسانم.

گفتید دو خانم و...
بله یک دختری بود که می گفتند عکاس است و قرار است دستیار شخصی من باشد. من گفتم چطور کسی که من اصلا او را نمی شناسم ، می تواند دستیار شخصی من باشد؟ ولی به هر حال او بود و هرجا هم می رفتم با من بود
.
چه مدلی بود؟
یک خانم جوان. از همین ها که عشق فرنگ رفتن دارند. گویا دوست دختر آقای خوش زبان هم بود. آن یکی هم کسی بود که باز همراه دوست دخترش آمده بود و کنسرت های کانادا را برگزار می کرد. خلاصه بگویم که من در برابر عمل های انجام شده زیادی قرار گرفتم. بعد که به کانادا رسیدیم، یکی از دوستان بچگی مسعود همراه همسرش که یک وکیل آمریکایی بود، پیش ما آمدند و آن قرارداد را به انگلیسی برگرداندند. البته در ترجمه انگلیسی یک چیزهایی هم تغییر کرد.

مثلا چه چیزهایی؟
مثلا نوشته بودند 52 کنسرت در یک سال ، یعنی من هم باید فیلم بازی می کردم، و هم هفته ای یک کنسرت می دادم، ماراتن خواندن. من هم چون سال ها بود که این کار را نکرده بودم، دیگر حتی نمی دانستم 52 کنسرت در سال یعنی چه. آن هم با چه دستمزدی. دستمزد شش هفت کنسرت در ازای دادن 52 کنسرت. در واقع از نادانی خودم بود.نمی دانستم.

آقای کیمیایی هم نمی دانستند؟
نمی دانم که می دانست یا نمی دانست، ولی قاعدتا اگر می دانست، نباید می پذیرفت، چون کار خودش به تعویق می افتاد و به این دلیل نمی خواهم قبول کنم که او می دانست.

بله نمی شد هم 52 کنسرت داد و هم 4 فیلم بازی کرد.
همین طور هم شد دیگر. بعد مدام به من می گفت: پس فیلم من چه شد؟ همه چسبیده اند به کنسرت تو و کار من در هوا ول شده. من هم نمی دانستم کدام طرف را بگیرم. عاقبت هم کار کنسرت را ول کردم و دنبال ساخت فیلم به کوبا رفتیم. دو ماهی هم آنجا علاف بودیم، تابالاخره شایسته آمد و گفت که اجازه نمی دهند.

در واقع بازی بودهمه چبز
بله، بله.

از آن شبی بگویید که از ایران آمدید. شب آخر.
شب عجیب و غریبی بود. اصلا نمی دانم چطور چمدانم را جمع کردم، به هر حال فکر می کردم بر می گردم. خوشباورانه عمل کردم و بچگانه. در فرودگاه وحشت عجیبی داشتم که نکند جلوی مرا بگیرند. حتی موقعی که سوار هواپیما شدیم ، باز هم فکر می کردم الان می آیند و مرا پیاده می کنند. هواپیما هم که اوج گرفت، با خودم گفتم الان با بیسیم دستور بازگشت می دهند و می گویند در هواپیما، مسافری هست که نباید پرواز کند...

ایرانی های زیادی، آدم های کاملا معمولی، در این سال ها، همین حس را تجربه کرده اند.
بله می دانم. خیلی حس عجیبی بود. یک ترس دلنشین. البته بعدش دلنشین شد.

شاید هم سفر کردن را فر اموش کرده بودید.
آره، واقعا. عین بچه هایی بودم که برای اولین بار می خواهند به سفر بروند. اصلا خودم را فراموش کرده بودم. وقتی با من حرف می زدند، درباره کنسرت یا چیزهای دیگر، عین عقب مانده ها نگاه می کردم. یعنی این اتفاقات دارد برای من می افتد؟ من باید بروم روی صحنه؟ چه تجربه ای بود!

پایتان را که گذاشتید روی خاک کانادا چه؟
گیج و گنگ بودم. انگار مرا به دیوار کوبیده باشند. نمی دانستم چه اتفاقی دارد می افتد.

و اتفاق افتاد. رفتید روی صحنه. یک صحنه به یاد ماندنی. گریه می کردید و چه بسیار آدم ها که با شما گریه کردند. می دیدید آن آدم ها را؟
صحبت مردم و من نبود. من بین مردم بودم و مردم روی صحنه. با هم گریه می کردیم. با هم می خندیدیم. یک حال استثنایی بود که فکر نمی کنم در تاریخ موسیقی دنیا اتفاق افتاده باشد. یعنی یک خواننده برای مدت 21 سال اجازه خواندن نداشته باشد. صدایش را توقیف کرده باشند. فکر کنید من تمام این سال ها نخوانده بودم، حتی در خلوت. اصلا نمی دانستم آیا صدا دارم؟ می توانم بخوانم؟

به نظر می آمد که صدایتان را هم زندانی کرده بودید. در زمزمه هم، صدا از یک حدی بالاتر نمی آمد
دقیقا. هر وقت می خواستم یک چیزی را زمزمه کنم، آنقدر یواش می خواندم که کم کم فکر کردم صدایم سقف پیدا کرده. صدایم رفته. اصلا فکر می کردم دیگر نمی توانم بلند بخوانم. اصلا نمی دانستم چطوری باید رفت روی صحنه. چکار باید کرد..

و در اولین کنسرت ها، به نظر می رسید حرکت کردن یادتان رفته
نه، یادم نرفته بود، می ترسیدم حرکت کنم.

حالا راحت شده اید؟ موانع ذهنی کنار رفته؟
از حدود ده روز پیش که بالاخره توانستم از شر این درگیری های اینجا و این آقایان راحت شوم، بله راحت شده ام.

ماجرای آن درگیری ها چه بود؟ در کجا ریشه داشت؟
همان طور که گفتم در قرار داد نوشته بودند 52 کسنرت در یک سال. بعد به کمک آن وکیل آمریکایی، در متن
انگلیسی ، قرار براین گذاشته شدکه تا یک سال هرچه کنسرت گذاشتند، گذاشتند، اگر نگذاشتند، دیگر قرارداد تمام شود.اما آقای خوش زبان، قبل از اینکه یک سال تمام شود، از طریق چند واسطه با یک کمپانی آمریکایی قرارداد بست که من برای آنها 19 کنسرت بگذارم، آن هم در حالیکه من دیگر با او قراردادی نداشتم.

ارتباط این آقای قاسمی با مسئله چه بود؟
امیر قاسمی و مسعود جمالی همان دو نفری بودند که بدون داشتن نمایندگی از طرف من، و براساس مذاکره با آقای خوش زبان قرارداد را با آن کمپانی آمریکایی بسته بودند. 700 هزار دلار هم پول گرفتند، که 200 هزار دلار را برای خودشان برداشتند و بقیه را هم دادند به آقای خوش زبان. خوش زبان هم که می دانست به پایان زمان قراردادش با من رسیده...

اسم شایسته در قرار داد بود یا خوش زبان؟
در کانادا وقتی قرار داد را به انگلیسی نوشتیم، مجبور شدیم اسم خوش زبان را وارد قرارداد کنیم.

بله، می گفتید..
خوش زبان از 500 هزار دلاری که گرفت، بابت بخشی از دستمزد کنسرت های قبلی، 200 هزار دلار به حساب من ریخت و بقیه را برداشت. بعد وقتی آن کمپانی آمریکایی فهمید که من قرار نیست برایش کنسرت اجرا کنم، از من، امیر قاسمی، جمالی و خوش زبان به دادگاه به جرم کلاهبرداری شکایت کرد.خوش زبان هم که غیبش زده و دستمزد مرا نداده بود. خلاصه یک سال به دادگاه رفتن گذشت، تا بالاخره من در عین بیکسی و دست تنهایی، قبول کردم که برایشان 3 کنسرت بگذارم تا 700 هزار دلاری که آنها داده بودند به این ترتیب جبران شود. آن سه کنسرت را هم گذاشتم، غافل از اینکه در قرارداد اصلی 19 کنسرت پیش بینی شده است.

چقدر پیچیده و سخت
نمی دانید چه وضعی داشتم. حتی گفتم باشد این کنسرت ها را می گذارم، ولی این آقایان با من بازی می کردند و در واقع می خواستند مرا، هم قد خود بکنند، تا منفعت ببرند. می دانید بعضی آدم ها دوست دارند دیگران را نیز به اندازه قد خودشان پایین بکشند، کوتاه بکنند، تا اموراتشان بگذرد. به هر حال من زیر بار نرفتم و به کمک مهرداد، بالاخره مسئله حل شد.

قرارداد شما در تهران با شایسته چگونه بود؟
قرار بود من این تعداد کنسرت بگذارم و او رقم مشخصی را به عنوان دستمزد به من بدهد.

و بقیه اش هم به آقای شایسته برسد، ظاهرا
ظاهرا. من این طور فکر می کردم، بعد ها فهمیدم او با من قرار داد بسته، ولی قرارداد را یا به خوش زبان فروخته یا به او واگذار کرده و یک درصدی گرفته است.

خوش زبان حالا کجاست؟
به اسم دیگری در تورنتو فعالیت می کند. برای خوانندگان مقیم لس آنجلس و کانادا ، کنسرت می گذارد، و یا سی دی می زند.

  • در تهران می گویند او آدم وزارت اطلاعات است، و بر اساس همان برنامه های فرهنگی سعید امامی، با این پول ها در جمع هنرمندان ایرانی خارج حضور یافته است*
    هرچه هست، عجیب و غریب است. اول در اینجا می گفتند گوگوش را جمهوری اسلامی فرستاده. من هم می گفتم این طور نیست، یا اگر هست من خبر ندارم. برای همین اگر روی این حرف صحه بگذارم، آن وقت پای خیلی ها به میان کشیده می شود. من در مورد خودم می دانم که این طور نبوده، اما در مورد اینها... هیچ وقت نخواسته ام حرف بزنم. آن هم با این مطبوعات اینجا. فکر کنید سعیدی سیرجانی را اینجا نابود کردند، بعد او به ایران رفت و به آن سرنوشت دچار شد.برای همین من در این زمینه نه صحبت کردم، نه می کنم.
  • در تهران می گفتند در مورد نوع لباس صحنه و حتی اینکه چه ترانه هایی را بخوانید، هم صحبت شده.*
    اصلا.

ولی پینگ پنگ با مزه ایست، نه؟
خیلی.

از مهرداد گفتید. همان هنرمند جوان؟
بله، او هنرمند بسیار توانایی است، هم در خوانندگی، هم در آهنگسازی و هم بسار رفیق روزهای تنگ است.او به من خیلی کمک کرد. اولین کار مشترک ما آهنگ کیوکیو بنگ بنگ بود که برای من ساخت. بعد آلبوم آخرین خبر، و حالا هم آهنگ های این آلبوم آخر، به اسم مانیفست، ساخته و تنظیم اوست.

مانیفست؟ چه چیزی را می خواهید بگویید؟
مانیفست در فرهنگ لغت خیلی معنی دارد. من فکر می کردم مانیفست فقط و فقط یک کلمه سیاسی به معنای بیانیه یک حزب سیاسی است، ولی خیلی معانی دیگر دارد.

و از بین همه معانی، کدام به کار شما نزدیک است؟
ببینید یکی از معانیش پدیدار شدن است، مثل ستاره هالی. یا مثل جنی که یکهو پدیدار می شود.

در این آلبوم شما پدیدار می شوید؟
( در اینجا تبلیغ کنسرتش را پخش می کند.)

موسیقی اش مرا یاد غولی می اندازد که از بطری بیرون می شود
مثلا یک چنین چیزی.

و هرکاری می تواند بکند.
نه، غول نیست واقعا.

غول نه، ولی نیرویی که آزاد می شود.
یک پرنده کوچک است که آزاد می شود. یاد شاملو می افتم. یک شب، تهران، در خانه پدری مسعود بودیم. همان اتاقی که پر از کتاب است. شاملو را آورده بودند آنجا. شب ماند پیش ما. تاصبح بالای سرش نشستم. گفت: من پرواز نکردم، پرپر زدم.چقدر این حرف قشنگ است. من سال ها نتوانستم پرواز کنم، پرپر زدم.

والان دارید پرواز را شروع می کنید
برای پرواز، آدم باید بتوانداوج بگیرد. برای من دیگر اوج گرفتن دیر است. حداکثر بتوانم، یا بخواهم پنج سال دیگر، سرپا باشم. نمی خواهم جوری بشود که دوست ندارم. در این حرفه نباید زیاد توی دست و پا باشی، جلو چشم باشی. نمی خواهم اسم کسی را بیاورم، ولی دوست ندارم بگویند شده ای مثل...

ما در تهران می گوییم مثل لوس آنجلسی ها....
.... نمی خواهم به آنجا برسد. من به خودم و به حرفه ام 21 سال بدهکارم.

همین طور به مردمی که شما را دوست دارند
به آنها که خیلی بیشتر. ولی خوبیش این است که بدهی شامل مرور زمان می شود.

ولی مالیاتش را باید بدهید
نه، من شامل مرور زمان شده بودم، نمی دانید چگونه دوباره کار را شروع کردم. با چه سختی.

می توانید یک لحظه چشمان تان را ببندید و فکر کنید امروز بیست و چندم مرداد مصادف با چندم رجب، در تهران هستید؟
اصلا نمی خواهم به این مسئله فکر کنم. حاضر نیستم. اصلا نمی خواهم به آنجا برگردم. یا باید خواند، یا نخواند.

اوضاع ایران را دنبال می کنید؟
دیدی که گفتم خوش چهره کیست.

و گنجی؟
( با بغض) شدیدا. مدام برایش دعا می کنم. دلم می خواهد آن چیزی که در ارتباط با گنجی همه ما را می ترساند و همه هم سعی می کنیم به آن فکر نکنیم، اتفاق نیفتد . من به این پایمردی درود می فرستم.

و او دارد پرپر می زند
(گریه می کند) یعنی از دست کسی کاری بر نمی آید؟

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط منصوری قزالحصاری در 89/8/24:: 2:47 عصر
محمد کرمی‌راد، نماینده مردم کرمانشاه در مجلس شورای اسلامی که یکی از اصلی‌ترین طراحان استیضاح وزیر جهاد کشاورزی است، در گفتگوی اختصاصی با «جام‌جم»، با بیان این که طرح استیضاح وزیر جهاد کشاورزی امروز سه‌شنبه در مجلس شورای اسلامی اعلام وصول خواهد شد، خاطرنشان کرد: براساس قانون، 10 روز پس از اعلام وصول طرح استیضاح، وزیر جهاد کشاورزی باید در مجلس حاضر و به مساله استیضاح وی پرداخته شود.

وی تصریح کرد: طرح استیضاح که در 33 بند تدوین شده، به امضای حدود 30 نماینده از استان‌های مختلف کشور رسیده است.

 

کرمی‌راد مهم‌ترین دلیل استیضاح وزیر جهاد کشاورزی را عمل نکردن به 30 مورد از قول‌هایی که در زمان کسب رای اعتماد داده بود، عنوان کرد.

نماینده مردم کرمانشاه، زیان وارد شدن به بخش‌های زراعت، شیلات، جنگل‌ها و مراتع، دام، چای، واردات بی‌رویه گوشت و همچنین انتصابات غیرقانونی برخی افراد در وزارتخانه جهاد کشاورزی و سازمان‌های آن در استان‌های مختلف را از دیگر علل استیضاح وزیر جهاد کشاورزی اعلام کرد.

وی افزود: بودجه مربوط به جبران خسارات ناشی از خشکسالی نیز در جایی که باید هزینه می‌شد، مصرف نشده؛ به گونه‌ای که برای نمونه از محل بودجه خشکسالی استان کرمانشاه 400 سکه بهار آزادی به تعدادی از افراد به صورت خلاف قانون، اهدا شده است.

کرمی‌راد افزود: در جریان دور دوم سفر هیات دولت به استان کرمانشاه و طرح جامع قطبیت این استان در بخش کشاورزی به تصویب رسید؛ اما هنوز در این خصوص اقدامی صورت نگرفته است و وضعیت کشاورزی کرمانشاه همانند دیگر نقاط کشور با مشکلات فراوانی روبه‌روست.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط منصوری قزالحصاری در 89/8/24:: 2:42 عصر

خیانت و سکوت خواص:

«تاریخ یعنی من و شما؛ یعنی همین‌هایی که امروز اینجا هستیم. پس اگر ما شرح تاریخ را می‌گوییم، هر کدام‌مان باید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمت داستان قرار گرفته‌ایم. بعد ببینیم کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟ مواظب باشیم آن‌طور عمل نکنیم.» (1)

وقتی وقایع و ماجراهای صدر اسلام را مرور می‌کنیم با تاکید بسیار به انتقاد از مسببین ماجراهای تلخ بعد از وفات پیامبر(ص) می‌پردازیم. وقتی ماجرای فدک را مرور می‌کنیم می‌گوییم کاش آنجا بودیم و مانع حرمت شکنی ظالمین در حق بانوی اسلام می‌شدیم. وقتی ظلم 25 ساله بر مولایمان علی(ع) را می‌خوانیم و می‌شنویم با بغض و اندوه می‌گوییم کاش آنجا بودیم. گاهی هم از خود می‌پرسیم پس یاران پیامبر و مسلمانان کجا بودند؟ اختلاف حضرت امیر با چه کسانی بود؟ آیا با دشمنان خارجی و کفار می‌جنگیدند؟ چگونه شد که با فرزند رسول خدا چنان کردند؟ با امام علی(ع) که در نزدیکی و برادری‌اش با پیامبر هیچ‌کس شبهه‌ای نداشت آن کردند که به قول امیرالمومنین تیغ در گلو و استخوان در چشم بود. یادآوری واقعه کربلا آنچنان آتشی بر جانمان می‌افکند که آرزو می‌کنیم ای کاش در میان صحابه امام بودیم تا او آنچنان در میان خیل کوردلان مسلمان نما یکه و تنها نمی‌ماند.

راستی اگر ما در آن زمان بودیم جزو کدام دسته قرار می‌گرفتیم. تاریخ برای عبرت است، برای درس گرفتن. ما در کجای تاریخ ایستاده‌ایم، در تحولات اجتماعی و حوادث روز جزو کدام دسته‌ایم؟ جزو عوام یا خواص. پخش هفتمین قسمت مجموعه تاریخی مختارنامه درس‌های بسیاری داشت تا عبرتی باشد برای دوران امروز ما، درس سلیمان ابن صرد خزاعی از بزرگان کوفه که به جای حمایت از پسرعموی امام حسین (ع) جنگ با ابن زیاد را مکروه دانست و آن شد که مسلم در میان کوچه پس‌کوچه‌های کوفه تنها ماند و تنها به شهادت رسید. مختار با درک تاثیر سکوت و بی‌طرفی سلیمان بود که با شنیدن ماجرا، سردار ایرانی «کیان» را نهیب زد که بشتابد و به هر نحو ممکن سلیمان را به موضع‌گیری مجاب کند تا ابن زیاد از سکوت او فریب نکند و نتازد بر یاران اندک مسلم. موضع سلیمان بدعتی خطرناک بود که سران قبایلی که ده‌ها هزار امضا برای یاری فرزند رسول خدا جمع کرده بودند، دردانه پیامبر را تنها بگذارند و لعن و نفرین ابدی آسمانیان و زمینیان را به جان بخرند. این‌که در روزگار ما رهبر انقلاب بارها بر نقش خواص تاکید می‌کنند به خاطر نقشی است که این قشر از جامعه در هدایت و احیانا جهالت عوام دارند، خواصی که اهل بصیرت، تحلیل، نظر و صاحب رای هستند و در جامعه مورد استناد قرار می‌گیرند. در شرایط فتنه نقش خواص حفظ یکپارچگی و اتحاد در برابر دشمن و تبیین حقایق برای خودی‌هاست نه دودستگی و القای اختلاف.

در حالت اول خواص به خاموش کردن فتنه کمک می‌کنند و در حالت دوم به عمیق‌تر شدن آتش فتنه، از این روی نقش خواص در این زمان بسیار کلیدی است.در شرایط حاضر و در حالی که دشمن از بدبین کردن مردم به نظام ناامید شده است، تمام کسانی که مساله دودستگی میان خواص را پررنگ می‌کنند، در روشن نگه داشتن فتنه زیر خاکستر دخیلند، چه به صورت آگاهانه و چه به صورت ناآگاهانه.

این همان نکته‌ای است که رهبر انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس خبرگان تاکید کردند: «نخبگان و خواص باید در فتنه با بصیرت به روشنگری جامعه بپردازند و بسیار مراقب باشند؛ زیرا برخی اوقات سکوت و کنار کشیدن آنان کمک به فتنه است»


کلمات کلیدی :

   1   2      >